سیندی شولسون به مربیان و مشاوران نشان میدهد که چگونه در این دنیای پر سر و صدا آنلاین با بازاریابی دلپذیر در مقابل تبلیغات تبلیغاتی متمایز شوند. یکی از بزرگترین هدایای او این است که به مشتریانش کمک میکند تا ایدههای خود را از بین ببرند تا بتوانند تکههای طلایی را پیدا کنند که باعث میشود به روش منحصر به فرد خود بدرخشند. سیندی به دلیل رویکرد زمینی اش شناخته شده است – آنچه می بینید همان چیزی است که به دست می آورید. عشق او به ماجراجویی او را به زندگی و کار در پنج کشور سوق داده است و او همچنان این روحیه ماجراجویانه را هم به تجارت و هم در زندگی خود می آورد.
گوش دادن و اشتراک در: iTunes / Stitcher / Podbean / ابری / Spreaker / اطلاعات تماس Spotify
- وب سایت: www.MarketingFromWithin.com
- منبع رایگان: راهنمای برند معتبر خود را دریافت کنید
- چالش ۵ روزه: چالش WOW بازاریابی خود را بیابید
تاثیرگذارترین فرد
- پسر ۱۳ ساله من
تاثیر بر احساسات
- تمرکز حواس من را ثابت نگه می دارد. من همه چیز در مورد طبیعت هستم و اگر چیزی در ذهنم باشد، برای پیاده روی بیرون می روم و می توانم زمان و مکان را صرف نگاهی به اطراف کنم و از درخت زیبایی که می بینم قدردانی کنم. این فقط من را به همان چیزی که واقعاً در هسته خودم هستم و آنچه مهم است برمی گرداند.
افکاری در مورد تنفس
- من احتیاج دارم که تمرین کنم. من صادقانه خواهم گفت. باید بیشتر تمرین کنم من تندخو ندارم من نیازی به این کار ندارم، [deep breathing] اما من مطمئن هستم که لحظاتی مانند زمانی که از دست فرزندم عصبانی هستم وجود دارد که باید این کار را بهتر انجام دهم.
منابع پیشنهادی
- کتاب: قدرت اکنون: راهنمای روشنگری معنوی اثر اکهارت توله
- برنامه: آرام
داستان قلدری
- من یک داستان قلدری دارم من به شما اشاره کردم که من یک بچه بی دست و پا بودم و در واقع در تمام دوران دبیرستان بسیار مورد آزار و اذیت قرار گرفتم.
- من اصلاً با آن چیزی که واقعاً بودم هماهنگ نبودم. و من فکر میکنم که این برای نوجوانان کاملاً رایج است و فکر میکنم به همین دلیل است که برای بچهها خیلی سختتر است که مورد آزار و اذیت قرار بگیرند، زیرا آنها هنوز آن مهارت را ندارند.
- من واقعاً از آن سود می بردم. و دوباره، پسر ۱۳ ساله ام به من آموزش می دهد. در اینجا یک داستان سریع است. او هاکی بازی می کند و از تمرین هاکی بیرون آمد و می گفت: اوه این یک نفر امروز به من سخت می گرفت.
- از همه نمایشنامه ها و چیزهای من انتقاد می کرد. گفتم ببین، اذیتت نکرد؟ مثل اینکه او دوست شماست؟ و او گفت: نه، من می دانم که هستم. مهم نیست در مورد من چه فکری می کند.
- اگر در جوانی این مهارت را داشتم، خیلی بهتر با مسائل کنار می آمدم.